برای یافتن سفر بر اساس علایق و نیازهای خود

راهنمای سفر در ایران برای همه

عشق از نگاهی دیگر

عاشقان را با این جهان آزمودن خطاست

لیک خود را عاشق شدن، مشکل گشاست

 

خداوند می دهد اما انسان زمینی می دهد در ازای گرفتن

انسانها در ذات تشنه محبت کردن و محبت دیدن هستند اما تحت تاثیر اجتماع و آموزه های زمینی ممکن است صرفا دادن و در ازای آن گرفتن چیزی و به عبارت دیگر بده بستان که ماهیت آن از جنس زمین است، نیز آنها را راضی کند و برایشان غایت موفقیت باشد.

هر چیزی که از جنس زمین باشد روزی از دست می رود و در پی خود درد دارد پس از جنسِ درد است و این درد می تواند منجر به رنج شود.

انسان روحی پیچیده دارد.حتی در اوج داشتن نیز ترسِ از دست دادن همراه انسان است و درد و رنج را برای او به ارمغان می آورد.

ما باید بدنبال غنای روحی بر اساس ویژگیهای غیر زمینی باشیم تا رنج نکشیم.خیلی دور نیست فقط باید آنچه در ذات و درون خود داریم به یاد آوریم. ما ذاتی خدائی داریم و از جنس آسمان هستیم.آسمان و کائنات را باید دیگرباره به یاد آوریم و خود را از محاصره آموزه های اجتماعی که در ذات اصیل نیستند و طی میلیونها سال که از زندگی بشر گذشته است شکل گرفته اند نجات دهیم.بدنبال چیزی باشیم که از جنس درد و رنج نیست.این جستجو نیاز به یک بیداری روحی دارد که هر انسانی سعادت و فهم آن را ندارد اما اگر جرقه های کوچکی در خود حس می کنیم ناسپاسی است اگر آسمانی نگاه نکنیم، در پی نجات نباشیم و تلاش نکنیم رواابط خویش را نیز آسمانی بنماییم.

نگاهِ آسمانی برای انسان زمینی که از بدو تولد هر تابو و انگاره ای به لوح پاک ذهن او تحمیل شده است، چندان ساده و قابل فهم نخواهد بود.نگاهِ آسمانی محدود به داشتن صفات اخلاقی مثبت نیست و نگاهی عمیق تر را می طلبد.

محبت کردن بدون شک صفتی الهی است اما اگر هوشیار نباشیم میتوان آن را تبدیل به نسخه ای زمینی کرد.شاید محبت چه محبت کردن باشد چه محبت گرفتن نیز مانند مادیات اگر در قالب انتظارات طرفین از هم قرار گیرد و اگر برچسب الزام و توقع ولو در ذهن خویش به آن بدهیم ، کیفیت آسمانیِ رابطه را دوباره به زمین نزدیک کند.

در چنین حالتی رابطه ای داریم که طرفین در حال محبت به یکدیگر هستند و ظاهرا خوب و زیباست اما بر اساس تعریف ما زمینی و بر اساس منافع متقابل است.متاسفانه محبت این قابلیت را دارد و میتواند تهی از عشق و با نادیده گرفتن درون باشد.

محبت را رد نمی کنیم اما باید با نگاهی از بیرون به درون بتوانیم ماهیتِ محبتِ خود را بکاویم تا ببینیم از جنس آسمان است یا زمین…

مهمترین ابزارهای محبت، دست و زبان هستند و هر دو زمینی اند به همین دلیل به راحتی می توانند محبتِ سودجویانه و زمینی را نیز اجابت کرده و اجرا کنند.دست و به ویژه زبان، محبت می کنند و ممکن است فرمانِ محبت از دل نیاید بلکه از عقلِ منفعت گرا بیاید تا منافع بلند مدت تامین شود. محبتی که از سر خوشایند دیگری است نیز گونه ای دیگر از محبت زمینی است.همیشه زبان چرب و دستِ خدمتگذار خوب فریب می دهند و نتایج و فواید زمینی برای عاملِ أن دارند.محبت، توسط انسانهای دیگر خوب دیده و لمس می شوند و گاهی فریب می خورند.

محبت کردن میتواند تبدیل به وظیفه شود.میتواند مهارت باشد.میتواند محدود باشد و حتی لازم یا کافی باشد.تشخیص محبت زمینی و آسمانی از یکدیگر کار مشکلی است بخصوص که جنبه کیفیِ آن با اهمیت تر از جنبه کمی اش است.آدمیان محبت را با چرتکه اندازه میگیرند اما نگاهِ خدایی میتواند نگاه پرمهر کسی  یا حتی لبخند دلگرم کننده ای که از دست و زبان ناشی نشده اند را نیز عظیم و ارزشمند قلمداد کند و در عوض خدمتی بزرگ و ماندگار را کم ارزش تر بداند.

فرض کنید روزی به دلیل از کار افتادگی یا دلیلی مشابه برای یکی از طرفین رابطه ، محبت و خدمت یک سویه طرف مقابل را شاهد باشیم که البته در ظاهر بسیار مثبت و تحسین برانگیز است و یک ایثار فوق العاده به نظر می رسد اما باید هوشیار باشیم چرا که معمولا و احتمالا برای تامین منافعی دیگر از جنسِ زمین مانند آبرو و حیثیت و اعتبار خانوادگی و حُسنِ شهرتِ اجتماعی است که رخ می دهد.شاید برای رفع یکی از نیازهایِ شخصیتیِ عاملِ آن می باشد.همه ما نیاز داریم از طرف جامعه یا خانواده انسانی خوب قلمداد شویم.خانواده زمینی به نحو عالی همه اینها را برای یک زن و مرد سعادتمند تامین می کند.سعادتی که زمینی تعریف شده است.

این رابطه ای(به واسطه حضور فرزندان، فراتر از رابطه ی دو نفره و بصورت خانواده ای) است که سرنوشت چند نفری را به هم گره میزند تا هر روز زنجیرهای بیشتری را بر هم بیاویزند و ازخود و حقیقتِ خود فاصله میگیرند تا سایر انسانها را خوشایند باشند و به تحسین وادارند.

ممکن است گفته شود محبت در هر حالتی خوب است اما ما بدنبال فلسفه و ماهیت محبت هستیم تا کشف کنیم چرا محبت کردنها گاهی به اندازه کافی موثر و نجات بخش نیستند.نگاه سطحی نگر تاکید می کند همه چنین هستند و ما نیز انسان هستیم و نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه داریم و ممکن است گفته شود ما نیز حق داریم مانند حیوانات برای بقا تلاش کنیم و به منافع خود توجه داریم و در نهایت رسیدن به چنین نگرشی بسیار ایده آل گرایانه است.هیچ شکی نیست که چنین است اما نمیتوان ارزشی برای محبتِ بدون چشمداشت در برابر محبت زمینی، قائل نشد.نمیتوان ارزش و ایده آل را بدلیل مهجور یا دشوار بودن مطرح نکرد.طرح بنیادی ترین رازهای اخلاق میتواند ما را از انحراف بیش از حد نجات دهد تا در حیوانیتِ خود (که بدلیل ذیشعور بودن انسان میتواند همه جانبه تر از حیوانات باشد) غوطه ور نشویم.حتی علم روانشناسی را نیز نمیتوان معیار قرار دارد چون تا زمانی که نتایج مطلوب از رفتار انسانی بدست می آید، روانشناسی خود را درگیر نیاتِ آدمیان نمی کند و بیشتر بدنبال تاثیراتِ ظاهری عمل است اما مگر میتوان نیتِ خودآگاه یا ناخودآگاهِ انسان را نادیده گرفت؟

بایست اذعان کرد که نمیتوان انتظار رفتارهای ایده آل در باب محبت و محبت غیر زمینی را از همگان داشت.انسانها عموما در چارچوب منافع شخصی به یکدیگر محبت می کنند و حتی ساختارهای اجتماعی مانند خانواده نیز بر این اساس شکل گرفته اند.مرد و زن تنها برای پاسخ به نیازهای خویش رابطه برقرار میکنند و دوباره برای دلایلی زمینی تولید مثل میکنند و این زندگی، ثبات و آرامش ظاهری را هدیه میدهد.ثبات و آرامشی که تنها کارکردِ زمینی و ظاهری دارد اما عمیق و بنیادی نیست.

آیا تاکنون انسانی را ندیده اید که در میانسالی در اوج ثروت و خوش نامی و سلامتی در حالی که همسر و خانواده ای خوب دارد، دچار حس تنهایی و پوچی عمیق شود؟چنین انسانی، این گفتار را خوب درک می کند.

باز تاکید می کنیم محبت زمینی و وجود نیازهایی در انسان که برای تامین آنها به رابطه دست میزند را رد و نفی نمی کنیم اما جای مفهومی از جنس آسمان خالی است و گوهرِ رابطه آسمانی در عشق تعریف میشود.

عشق از جنس خاک نیست.محبت بسیار دون تر از عشق است.محبت بدون عشق وجود دارد اما برای آسمانی شدن کافی نیست.عشق ورای ابراز احساسات و محبت های ظاهری و زمینی است و آنها را نیز می تواند در برگیرد.

عشق از جنسِ ایثار و بدون کمترین چشمداشت است حتی چشمداشت های غیر مادی مانند تکریم آدمیان.

عشق در تضاد مطلق با خودخواهی است.عاشق به وجودی کاملا مجزا برای خود در برابر معشوق قائل نیست که درگیر گرفتن و دادن چیزی حتی از جنسِ احساسات و محبت زمینی شود.لازمه عشق ورزی، احساس یگانگی است.همانگونه که مادر به فرزندی که از بدنِ خودش روییده است معمولا چنین می نگرد.در حقیقت مادر بصورت غریزی چنین حِس و قابلیتی دارد اما اجتماع و نگرشِ زمینی میتواند او را همسازِ جامعه کند.

می توان عاشق بود و دور بود.ابزارهای عشق دل و دیده ی آسمانی است و بدون دست و زبان، عشق ها نمی میرند.می توان عشق ورزید و تنها در دل گریست.می توان عشق ورزید و آرام به دوردست نگاه کرد.هیچ الزام و نیازی به حضور معشوق نیست.عشق از دل برمیاید و یک احساسِ عمیق است بی هیچ دلیلی.ماهیتی است که شاید هیچ گاه معشوق طعم آن را نچشد چرا که دیدن و حس کردن جنبه ظاهریِ عشق گاهی وابسته به فرصت هایی است که در اختیار عاشق قرار میگیرد(مانند ازدواج و زندگی دائم مشترک) تا بتواند در قالب روابط زمینی خود را ثابت کند.

حتی توان فهم احساسات یک انسان توسط انسانی دیگر، ماهیتی زمینی دارد و یک مهارت است.این نیز متفاوت با ماهیت وجودی عشق است.فهمِ احساسات دیگری و حتی در اوج آن یعنی رفع نیازهای دیگری با همدلی در زمان و مکان مناسب نیز ماهیتی زمینی دارد و وابسته به فرصت و مهارت است که نسبی بوده و محدود است و از اساس ممکن است در هر رابطه غیر عاشقانه و اگر مقتصد بنگریم، سیاست مدارانه ای رخ دهد.در حقیقت، توان همدلی روشی مثبت و مفید در بالا رفتن کیفیت روابط است اما نشانه وجود یا عدم وجود عشق نیست.عشق مفهومی عمیق است اما توان همدلی افراد با هم با تغییر باورها و نیازها تغییر می کند و ممکن است همان دلایلی که باعث همدلی میشوند روزی باعث عدم همدلی شوند.

روابط معمولی زمینی بر پایه عشق نیستند و اساس آنها بر رفع نیازهای جنسی، مادی و احساسی طرفین است و عشق ورزی مفهومی دست دوم برای انسانها محسوب می شود و طبیعی است که عشق نمیتواند ماهیتا دست دوم باشد و بطور خودکار از این نوع روابط حذف می شود.در حقیقت افراد برای رفع نیازهایشان وارد رابطه میشوند و واژه عشق بیشتر واژه ای فانتزی در روابط آنهاست.ایثار یکی از طرفین و ارزش قائل شدن دیگری برای عشق ورزی های او تنها پس از رفع نیازهای فرد ممکن است رخ دهد.معشوق برای فهم عشق نیاز به دل دارد تا دل را بفهمد.دلی با احساس یگانگی متقابل.بنابراین با وجود یک رابطه عاشقانه اصیل ممکن است بر حسب مهارتها و فرصتهای طرفین، همدلی رخ دهد یا ندهد و بدون شک با گذر زمان و احساس عشق و یگانگی طرفین این همدلی تقویت میشود اما با وجود یک رابطه شکل گرفته بر اساس رفع نیازهای زمینی، حتی اگر همدلی در ابتدای رابطه وجود داشته باشد نه تنها هیچ تضمینی برای ادامه یافتن این همدلی برای سالیان طولانی وجود ندارد بلکه هیچ امیدی به شکل گرفتن عشق که ماهیتی حیاتی و کلیدی تر برای روح و روان پیچیده انسانی است، در این رابطه وجود ندارد چرا که شالوده و بنیاد رابطه برای رفع نیازهاست.چنین رابطه یا ازدواجی مردود نیست اما قالب آن زمینی است.

عشقی که با ابزارهای زمینی مانند دست و زبان سنجش شود، عشق نیست.منطق است.سیاست است.مهارت است و دانشی بیش نیست.از دل نیامده است که به دل نشیند.

حتی ممکن است معشوق نتواند عشق را از چشم و نگاه عاشق نیز درک کند.عشق از جنس زمین نیست و کمیت ندارد که آن را حتی با میزان و تعداد قطرات اشک سنجش نمایند.

عشق را باید فهمید اما نه با فهم و احساسات زمینی بلکه با دل باید آن را با تمام وجود حس کرد و بویید.

عشق به معنای دوست داشتن و ایثارگری و دهندگی است فارغ از هر چه بود و نبود از سوی معشوق و فارغ از دیگران و نگاهها و باورهای آنها.

عشق از عاشق تراوش میکند نه برای خوشایند معشوق و نه برای پاسخِ او، بلکه پراکنده میشود در فضا تا عاشق زنده بماند و ممکن است چنین عشقی دیده نشود چرا که برای دیده شدن آفریده نشده است.

عشق در باور به یگانگی کائنات به اوج خود میرسد و از رابطه دو نفره مادر و فرزند یا همسران فرا تر میرود.عاشق، یگانگی زایدالوصفی با تمام انسانها، جانداران و حتی موجودات حس میکند. خودخواهی رنگ می بازد و آنچه متعلق به من است بی معنا می شود طوری که عاشق دست از مبارزه و جنگ برای مایملکی که در زمین متعلق به اوست اما در آسمان تنهایش میگذارند بر می دارد.مایملکی که محدود به مادیات نیست و همسر و فرزند و آبرو را نیز شامل میشود.دیگر چیزی وجود ندارد که برای صاحب شدنش و ستاندنش از دیگری حقی را پایمال کند یا اصراری ورزد.همه از جنس هم هستیم.یگانه ایم و به زودی به آسمان بازمیگردیم.اگر در زمین هستیم تنها برای تجربه و رشد و تمرین عشق است و الا در آسمان آزمون بی معناست.عاشق از بیماری و فقر و مرگ نمی ترسد زیرا آنها را جدای از زندگی و کائنات نمی بیند.به همان اندازه که داشتن زمینی ها بی اهمیت است، از دست دادن یا نداشتن آنها نیز بی اهمیت است.

مادیات و زمینی هایی مانند دارایی و سلامتی و حتی همسر و فرزندان در زندگی تنها فرصتهایی هستند برای تجربه و آزمون و رشد.عاشق اینها را به هیچ نمی انگارد اما میداند زمینی هستند.برای داشتن آنها تلاش میکند اما برای حفظ یا تملک آنها مبارزه نمی کند و وارد جنگ و جدال نمی شود.

عاشق، مرزبندی نمی کند و دارایی هایش و زمینی هایش را در مناسب ترین زمان به راحتی می بخشد و با معشوق و سایرین در داشتن زمینی ها احساس یگانگی و عدم فاصله می کند.عاشق، خودخواهی و تصاحب را نمی فهمد اما چون با معشوق احساس یگانگی می کند، به همان راحتی که خود از زمینی ها دل می کند اگر معشوق نیز چیزی از دست دهد باز آرام است و می داند نباید به غیر آسمانی ها دل ببندیم.احساس یگانگی چنان اوج می گیرد که برای عاشق، معشوق دیگر به این جسمِ مادی محدود نمیگردد.او را دوست می دارد چون یگانه اند و از یک جنس هستند.اگر عاشق به اوج و کمال در عشق برسد، بیماری و فقر و حتی مرگ معشوق نیز او را غمگین نمی کنند چون با یکدیگر و با سایر اجزای کائنات یگانه اند.

 

احسان امین جواهری – مهر 1398

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *