های ای دل!
کجا نشسته ای
کجا نشسته ای که گاه چون گنجشکی اسیر در دستان کودکی ،اینگونه بی تاب به خود میلرزی
ای دل
ای شاهکار خلقت
کجایِ این من، در تنگنای کدام کوچه ی سینه نشسته ای
که با اولین دشنه
اینگونه زخم میخوری؟
ای دل!
با من بگو
نای کدام نفس در تو دمیده است
که سنگ میشوی
شکسته میشوی
عاشق میشوی
خسته میشوی
زخم میخوری
و باز هم می تپی؟
با من بگو
نای کدام نفس تورا اینگونه سخت جان آفرید؟! کجا نشسته ای ای دل؟
این من، مدتی است از تو سکوت میشنود
من از این آشوب کوچه های بی تو میترسم
کجا نشسته ای؟
برخیز و در این ولوله حکم کن
با من سخن بگو
این من، پیر مراد میخواهد…