برای یافتن سفر بر اساس علایق و نیازهای خود

راهنمای سفر در ایران برای همه

خوینرود به اشتبین – جنگل های ارسباران

گزارش برنامه خوینرود به اشتبین – جنگل های ارسباران

اجرا کنندگان: دیاکو غفاری و احسان امین جواهری
پشتیبان: سجاد اسدی
تاریخ اجرا: ۲۵-۲۸ مهر ۱۴۰۲

 

جنگلهای ایران به ۵ دسته تقسیم میشن…ما بیشتر جنگلهای هیرکانی (خزری) و جنگلهای زاگرس (عمدتا جنگل های بلوط) رو شنیدیم. اما یکی از این ۵ دسته جنگلهای ارسبارانه که شامل گونه هایی منحصر به فرده و تا قبل از اجرای این برنامه، میتونم بگم که گزارشِ یک پیمایش کامل در دل این جنگل ها وجود نداشت. پس این شما و این گزارش برنامه ارسباران…

مقدمه

پارسال ورژن اولیه این مسیر رو طراحی کردم اما در بحبوحه پاییز و اتفاقات ناراحت کننده در مورد مهسا و کردستان بود. لذا دل و دماغی برای اجرای این برنامه وجود نداشت. فکر میکردم دیگه فرصتی برای اجرای این برنامه نخواهم داشت اما امسال شرایطی پیش اومد که براش برنامه ریزی کنم. از احسان امین جواهری برای همراهی در این برنامه دعوت کردم و ایشون هم از این پیشنهاد خوشحال شد. در خلال جلسه آنلاینی که برای ادیت نهایی مسیر برنامه داشتیم متوجه شدم که چقدر همدیگه رو میفهمیم! و وقتی دو تا همکار (طراح مسیر و برنامه) باهم تیم میشن چقدر همه چیز دقیق و تمیز و سریع پیش میره. دغدغه های همدیگه رو به خوبی درک میکردیم و اشاره ای برای آنها بس بود!

با این هم تیمی، من برای شروع برنامه شوقی مضاعف داشتم و در خلال برنامه متوجه شدم که شوقم بیراه نیست. همراهی با کسی که سه برابر من سابقه طراحی و اجرای برنامه های نوآورانه و ماجراجویانه داشت، کسی که زمانی با کروکی کشیدن و پرینت نقشه های گوگل ارث طراحی و مسیریابی میکرد، باعث میشد که کمتر لحظاتی سکوت در برنامه حاکم شود و به صورت مداوم در حال تبادل نظر بودیم و البته بیشتر سوالات از طرف من بود. در کنار همه اینها، روحیه منعطف و خستگی ناپذیر احسان باعث میشد که من با ۱۴ سال سن کمتر احساس کنم با فردی جوون تر و پرانرژی تر از خودم وارد برنامه شدم!

قبل از تعریف روز اول، دوست دارم از ارسباران با عنوان جنگل دالان ها یاد کنم! در مسیر اسپیناس به لاتون، قسمتی از مسیر به “دالان بهشتی” موسوم است که در واقع دالانی احاطه شده از درختان جنگلیست. باید بگویم که ارسباران مملوء از این دالان های جنگلیه، با پاکوب هایی بسیار قوی و باستانی. اینقدر پاکوب های مسیر خوب بود که من و احسان خیلی دیر به دیر به نقشه نگاه میکردیم. این پاکوب های قوی و عریض، نشان از پر رفت و آمد بودن این جنگل در ایام باستان دارد.

در ادامه شرح روز اول…

 

سه شنبه – روز اول – خوینرود تا اتمام دالان جنگلی

از امتیازات دونفره سفر کردن امکان هیچ هایک زدن است. البته از خود تبریز تا شهر ورزقان رو با تاکسی های خطی رفتیم اما از اونجا به بعد تا رسیدن به روستای خوینرود رو طی سه تا ماشین عوض کردن تقریبا هیچ زدیم. راننده آخری آدم بامرامی بود که توی معدن مس خوینرود کار میکرد و چه معدن عظیمی بود. البته میگفت طلا هم داره ولی با عنوان معدن مس ثبت شده … بعد از عکس انداختن با ایشون، پیمایش مسیر رو به سمت زیارتگاه پیرداوود/میرداوود شروع کردیم.

 

عکس با دوستی که ما رو به خوینرود رسوند

 

ابتدای مسیر از خوینرود به پیرداوود

 

نقطه سفیدی که وسط عکس میبینید زیارتگاه پیرداووده

 

ارتفاع ما بالای ۲هزار متر بود و جنگلها ظاهر زمستونی به خودشون گرفته بودند. سر شاخه ها همچنان برگهای زرد داشت اما از داخل، برگ درختها ریخته بود. در حالت سکون هوا خنک بود و نیاز به پوشیدن بادگیر اما با شروع پیمایش همون لباس بیس کافی بود.

ما تقریبا ساعت ۱۱ روز سه شنبه پیمایش رو شروع کرده بودیم و لذا بعد رسیدن به پیرداوود ناهار خوردیم (ساعت حدود ۱۳). آنجا دسته ای بزرگ از کوهنوردانِ زن (احتمالا تبریزی) رو دیدیم و ما زیر درختی کمی با فاصله از زیارتگاه ناهار خوردیم. بعد ناهار و مقداری هم کلام شدن با آقایی که ظاهرا همیشه آنجا بود (مثلا خادم زیارتگاه) بطری هامون رو به اندازه مصرف آبمون تا شب از چشمه پیرداوود پر کردیم و راهی ادامه مسیر شدیم.

 

بعضی جاها نوشتن پیرداوود و بعضی جاها میرداوود

 

منظره اطراف از پیرداوود

 

ابتدای مسیر آرامگاه پیرداوود به روستای ونستان

 

 

 

 

اینجا اولین دالان جنگلی مسیر بود که با شیبی خیلی ملایم مسیری که به سمت پیرداوود فرود اومده بودیم رو از سمتی دیگر صعود میکرد. زیر پامون برگای پاییزی بود و درختانی که چهره ای پاییزی-زمستونی داشتن. درختان جنگل ارسباران برخلاف جنگل های هیرکانی درختانی همیشه جوان هستند. در واقع عمر این درختان چند سال بیشتر نیست و به صورت پیوسته درختان جدید در حال رویش هستند.

 

 

سه شنبه – روز اول – ادامه تا روستای ونستان

بعد از اتمام دالان جنگلی و رسیدن به سر یال، به سمت دره ای دیگر در جهت روستای ونستان فرود آمدیم و برای مدتی فضا دشت طور بود. با فرود بیشتر به رودخانه ای قشنگ رسیدیم. مسیر رسیدن به رودخانه دارای پاکوبی قوی و بعضا سنگ های کنده کاری شده به منظور ایجاد پله بود! درختان کنار رودخانه (که پایینترین ارتفاع مسیر دو روز اول ما بود، ۱۳۵۰متر) کاملا پاییزی بودند و زیبا. بعد از گذر از رودخانه باید شیبی تند با ۳۰۰متر افزایش ارتفاع رو صعود میکردیم (کلا این مسیر رودخونه شباهت هایی به مسیر نیشکی جن به گوگوله داشت [از مسیر مازیچال به فلکده]). تقریبا کل این ۳۰۰متر رو یک نفس صعود کردیم و اینجا بود که من متوجه آمادگی بالای احسان در پیمایش های کوله سنگین شدم.

 

رودخانه در مسیر

 

 

آخرهای مسیر به گله ای بزرگ از گاوها رسیدیم و بعد از دیدن چوپونشون، باهاش صحبت کردیم.این مرد جوان برای همون روستای ونستان بود و ما هم آمارِ بودنِ مسجد توی روستا و امکان شبمانی رو پرسیدیم. انگار تو فکر بود و سوالات ما رو با گفتن بله بله سریع پاسخ داد. یه دفعه پرسید، سیگار دارید؟! مام گفتیم نه! انگار وسط حرفای ما خیلی وقت بود که داشت با خودش کلنجار میرفت که آیا بپرسم نپرسم 😅 … خلاصه ما به بالای یال مشرف به روستای ونستان رسیدیم و اینجا بود که متوجه شدیم دوباره آنتن داریم. من با پشتیبان برنامه مون تماس گرفتم و احسان با خانواده. چون حدس میزدیم داخل روستا آنتن نداشته باشیم.

 

یال مشرف به روستای ونستان

 

روستای ونستان از دور

 

بیشتر از یک ساعت تا غروب فرصت داشتیم و مسیر روستا کوتاه بود. به سمت روستا سرازیر شدیم و با رسیدن بهش متوجه شدیم که ونستان یک روستای پلکانی خیلی خلوته. در حدی که در نگاه اول آدم میگفت خالی از سکنه ست. توی کوچه های روستا با کنجکاوی راه میرفتیم که با مردی خوشرو روبرو شدیم و از شانسمون فارسی بلد بود. ازش سوال پرسیدیم و ما رو به سمت مسجد روستا راهنمایی کرد. اینجا با دو نفر دیگر هم آشنا شدیم و حوصله و شوق احسان برای هم صحبتی با آدم های بومی برام جالب بود (من اینقدر حوصله نداشتم). روستا و مسجدش برق داشت و این خبر بودی بود. بعد از اسکان داخل مسجد تا قبل تاریکی هوا چرخی داخل روستا زدیم و با زنی میانسال که حتی یه کلمه هم فارسی بلد نبود با زبان اشاره و یک سری کی ورد ها کمی صحبت کردیم 😅

 

روستای ونستان از نزدیک

 

 

مسجد روستای ونستان و محل شبمانی اول ما

 

از ساعت ۱۸ تا ۲۳ من و احسان داخل مسجد به صورت پیوسته در حال گفت و گو بودیم. احسان از تجربه سفر و اقامت ۶ ماهه خودش در روستایی نزدیک به جنت رودبار صحبت میکرد و اینکه ۶ ماه زندگی در یک روستای شمال چقدر پرماجرا بوده. منم با ولع زیادی در حال گوش دادن و پرسیدن بودم 😁. وسط صحبت ها شام هم خوردیم و آخر صحبت ها همون چوپونی که عصر دیدیم اومد جلوی مسجد. منم تو همون لحظه که دیدمش گفتم سیگار نداریماا 😉😂 … ولی اومده بود خودمون رو ببینه، بچه بامرامی بود 😁.

 

صبح روز دوم داخل مسجد

 

صبح و نمای روستای ونستان

 

چهارشنبه – روز دوم – ونستان تا چشمه غازی بولاغی

ساعت ۵ صبح بیدار شدیم و یه خاگینه درست کردم و بعد صرف صبحانه در هوایی مه آلود و حول و حوش ساعت ۶ صبح پیمایش رو شروع کردیم. دیشب بارون باریده بود و ما خدا رو شکر کردیم که زیر یه سقف بودیم. چون توی برنامه های پاییزه دارای شبمانی بارون اصلا خواستنی نیست، بارون یعنی گل و شل و خیسی و کثیف کاری. اوایل مسیر روی یه جاده آفرود بودیم و با رسیدن به یه رودخونه از مسیر جاده جدا شدیم. اینجا کمی مسیر نامشخص بود (کلا توی این برنامه گشایش مسیر هم داشتیم و اینجا یکیش بود). ولی در نهایت پاکوبی که کوه رو بالا میرفت پیدا کردیم. موقع گذشتن از رودخونه یه خر و کره اش رو دیدیم که کره اش افتاد دنبالمون و دقیقا پشت سر ما توی پاکوب میومد. منم دیدم واسش خطرناکه که بیاد، دیگه با روشی خاص کاری کردم که برگرده پیش مادرش 😁.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مسیر پاکوب بین گرده ها و سنگ های بزرگ بالا میرفت و از یه جا بعد کاملا روی یال افتادیم و سمت راستمون جنگل و سمت چپمون دشت بود. اما متاسفانه مه غلیظ باعث میشد که دیدمون در حد چند متر باشه. درختای جنگل نوع دیگری از درختان بلوط بود که با بلوط های دیروز متفاوت بود. اواخر یال که شیب کم شد برای بار سوم وارد دالان جنگلی زیبایی شدیم که گل های باران خورده میدرخشیدند. در ادامه به جاده آفرودی دیگه ای رسیدیم که برای دقایقی از مه خارج شدیم. با ادامه دادن در این جاده به ابتدای پاکوب چشمه غازی بولاغی رسیدیم. اینجا به گله ای بزرگ با سه تا چوپون میانسال رسیدیم که فارسی بلد نبودن و باز هم با استفاده از کی ورد ها (مثلا چشمه غازی بولاغی، روستای ونستان و …) و سر تکون دادن باهاشون ارتباط گرفتیم. برای این برنامه واقعا باید ترکی بلد می بودیم.

 

 

در مسیر چشمه غازی بولاغی

 

 

 

 

 

دیگه از پیمایش داخل مه خسته شده بودیم و من شوخی و جدی داشتم غر میزدم که این چه وضعشه و این حرفا 😁. چون صبح خیلی زود شروع کرده بودیم و سرعتمون هم خوب بود بجای عصر، ظهر به چشمه غازی بولاغی رسیدیم و همینجا ناهار رو خوردیم. با این زود رسیدن به چشمه باید در مورد موندن یا ادامه مسیر و همچنین انتخاب مسیر تصمیم میگرفتیم…

 

چشمه غازی بولاغی

 

محل ناهار ما در کنار چشمه غازی بولاغی

 

نمایی از دشت و چشمه غازی بولاغی

 

چهارشنبه – روز دوم – چشمه غازی بولاغی تا محل کمپ

ناهار رو کنار چشمه با پونه تازه ای که احسان چیده بود خوردیم. موندن کنار چشمه اگه مه نمیرفت شانس دیدن مناظر رو ازمون میگرفت و هنوز هم تا شب وقت زیادی داشتیم لذا تصمیم به ادامه مسیر گرفتیم. دو مسیر پیش رو داشتیم. مسیر طراحی شده و یا فرود به روستاهای کرینگان و اولی. این فرود باعث میشد پاییز بیشتری از این جنگل ببینیم (چشمه غازی بولاغی هم ارتفاع ۲هزار بود…) اما عوضش همچنان توی مه میموندیم. لذا همون مسیر طراحی شده که باز هم ارتفاع میگرفت رو انتخاب کردیم.

ادامه مسیر باز هم با عبور از یک دالان جنگلی بود و بعدش رسیدن به دشتی بسیار زیبا. بالاخره توی این دشت از مه بیرون اومدیم و منظره دریای ابر رو برای بار اول توی این برنامه دیدیم. این دشت زیبا ما رو وسوسه میکرد که همونجا کمپ رو برپا کنیم اما باز هم ادامه دادیم. ادامه مسیر ترکیبی از دشت و جنگل بود و منظره دریای ابر همواره در دیدمون.

 

 

 

 

تمامی نقاط احتمالی برای کمپ رو از قبل مشخص کرده بودم و اکثرا هم نقاط خوبی برای این کار بودند. حدود یک ساعت و نیم به شب مونده بود و تصمیم گرفتیم که اولین نقطه کمپ بعدی که مناسب بود رو دیگه برای شبمانی انتخاب کنیم. بالاخره بعد از تراورس یک کوه جنگلی، روی یک زین اسبی با منظره دریا ابر کمپ کردیم. البته نقاط مجاور و نزدیک رو هم بررسی کردیم اما همان جایی که از قبل مشخص کرده بودیم بهترین بود.

تنها مشکل این نقطه بادگیر بودنش بود که با توجه به چیزی که ما میخواستیم (بیرون از مه و دیدن دریای ابر) چاره ای هم نبود. میدونستیم که متوبلو برای اون شب پیش بینی سرعت باد بالایی کرده و پوش های چادر رو جوری بستیم که آمادگی کامل برای باد رو داشته باشیم. نیم ساعت آخر قبل غروب رو به عکاسی پرداختیم و دقایق آخر قبل تاریکی هر کدوممون گوشه ای خلوت گزیدیم و با دیدن منظره غروب و دریای ابر سکوت پیشه کردیم (البته من چون دیدم اکو خوبه، چندتا داد و هوار آوازطور هم داشتم😁) . هنوز باد شروع نشده بود و تنها نسیمی خنک می وزید و همه چی آروم بود…تنها صدایی که می اومد صدای پرنده ای از داخل جنگل بود…

 

محل کمپ شبمانی دوم

 

 

 

 

 

پاییز بود و ارتفاع ما هم ۲۲۵۰متر و پیش بینی باد زیادی شده بود. لذا میدونستیم شب سردی در پیش خواهیم داشت. بعد از شامی سبک از شدت خستگی سریعا وارد کیسه خواب شدیم و به خوابی عمیق فرو رفتیم. ساعت ۹ خوابیدیم و من اولین باری که بیدار شدم ساعت ۲/۵ بامداد بود. اما باد از قبلتر شروع شده بود و ساعت ۱۲ احسان رو بیدار کرده بود. سرعت باد اینقدر بالا بود که میله چادر به اندازه ای خم میشد که به سر احسان میخورد (و همین باعث بیدار شدنش میشد). با این وجود سردمون نبود تنها سر و صدای باد بعضا بیدارمون میکرد. تا حدود ۷ صبح خوابیدیم…

 

پنجشنبه – روز سوم – محل کمپ تا دشت اسب ها

در حالی که باد هنوز با قدرت به وزیدن ادامه میداد چادر رو جمع کردیم و ترجیح دادیم امروز صبحونه رو در ارتفاع پایینتری بخوریم. دریای ابر رفته بود همونطور که احسان دیشب پیش بینی کرد. اما برای جفتمون سوال بود که منشا این دریای ابر آیا رطوبت خزر بود یا جای دیگه ای؟ به طور کلی سوالات دیگه ای همچون چرا قسمتی از دره ای خزه ای و قسمتی دیگر خشک است برامون مطرح بود که البته احسان جواب هایی منطقی برایش داشت اما در مورد دریای ابر بازم برامون قضیه حل شده نبود. مخصوصا از جهت تشکیل شدنش کمی توجیه اینکه این رطوبت رطوبت خزر بود سخت به نظر میرسید…

به محض اینکه ارتفاع کم کردیم و به ته دره جنگلی رسیدیم هم باد خوابید. البته نه به طور کامل اما به بادی خوشایند و نسیم گونه تبدیل شد. بعد از رسیدن به کلبه ای جنگلی و مناسب کمپ کردن، باید بین دو تا پاکوب انتخاب میکردیم که یکی شون دره رو زودتر میرفت بالا و اون یکی همچنان در بستر دره ادامه میداد. ما دومی رو انتخاب کردیم که بعدا متوجه شدیم اشتباه کردیم. بله اشتباه کردیم و توی ترک نهایی آپلود شده در ویکی لاک این مورد اصلاح شده. این اشتباه باعث شد که مقداری صعود در مسیر غیرپاکوب با شیب زیاد داشته باشیم که البته برای ما چندان سخت نبود. به قول احسان توی برنامه دو نفره هیچ چیزی سخت نیست : )) نه گم شدن نه راه پیدا کردن و نه چیز دیگه ای. چون مسئولیت یه تیم بر عهده ت نیست و فقط خودتی و هم نوردت.

 

 

 

 

با رسیدن به بالای یال بهترین ورژن دالان های جنگلی این برنامه رو دیدیدم. فضا رویایی بود. باد میومد و برگ درختان میریخت و فرشی مملوء از برگ نارنجی زیر پامون بود و پاکوبی قوی و عریض در پیش رو. اینجا صبحانه ای مختصر میل کردیم و مسیر رو ادامه دادیم تا به دشتی زیبا رسیدیم. زیبایی این دشت باعث شد در مورد اینکه مسیر طراحی شده به روستای نمنق (که مسیری کوتاهتر بود) رو ادامه بدیم به شک بیفتیم. چرا که مسیر طراحی شده دوباره به کف دره میرفت و ما رو از دیدن این دشت های زیبا محروم میکرد. و کلا هم توی تمام انواع مختلف طبیعت ها و عوارض زمین (کوه، جنگل، کویر، رودخونه، دره، تنگه، دشت، ساحل، دریاچه، آبشار، …) برای من دشتی که توسط جنگل احاطه شده باشه شماره یک هست.

دشت به من حسی از آزادی و شادی بی نهایت میده. لذا بعد از تعلل فراوان تصمیم گرفتیم که مقداری مسیرمون رو دورتر کنیم و از روی یال ادامه بدیم. بلافاصله مزد این کارمون رو دریافت کردیم و به دشتی با ۸ تا اسب رنگارنگ رسیدیم که رویایی بود…

 

 

 

 

 

 

 

پنجشنبه – روز سوم – دشت اسب ها تا روستای اشتبین

دلمون نمی اومد که این دشت اسب ها رو ترک کنیم بس که بی نظیر و فوق العاده بود اما دقت کردید که ما تنها ساعاتی از این طبیعت ها رو میبینیم؟ به این فکر کردید که ۳۶۵ روز بعدی این طبیعت چطوره؟ صبح ها؟ شب ها؟ فصل ها؟ واقعا که عجیب هست و غریب. ادامه مسیر بازم دشت هایی زیبا بود و در نهایت بعد از فرود از جنگلی که اواخرش پاکوب نبود به جاده ای آفرود رسیدیم که به روستای نمنق ختم میشد. جا داره که به کیفیت خوب این جاده آفرود و زیبایی آن اشاره کنم و اجرای برنامه های تریل رانینگ در این جاده. این مسیر جاده ای پر از تمشک بود و در نهایت کمتر از یک ساعت به روستای نمنق رسیدیم و آب موردنیازمون رو از این روستا تامین کردیم. کلا توی این برنامه به واسطه خنکی هوا، وجود آبادی ها در مسیر و چشمه غازی بولاغی آب زیادی با خودمون حمل نکردیم. این از امتیازات این برنامه ترکینگ بود.

 

 

 

 

 

روستای نمنق

 

درختی که زیرش ناهار خوردیم

 

زیر درختی پایین روستا ناهارمون رو خوردیم و در مسیر دره ای نمنق-اشتبین پیشروی کردیم. باز هم پاکوبی قوی و باستانی که بعضا بین دو طرف رودخونه جابجایی میکرد پیمایش ما رو راحت میکرد. هوا بی نظیر بود، نه گرم نه سرد نه آفتاب تیز، بلکه نسیمی خنک. در ادامه به یک درخت گردوی خیلی بزرگ رسیدیم که تا حالا نظیرش رو ندیده بودیم و موجب تعجبمون شد. نزدیک روستای اشتبین بود که بارون شروع به باریدن کرد. احسان ۲۰ سال قبل به روستای اشتبین اومده بود اما از چهره جدیدی که از این روستا دید متعجب و ناراحت شد. متاسفانه بافت قدیمی روستا حفظ نشده بود و ساختن خونه های جدید و زشت، ظاهر باستانی روستا رو نابود کرده بود.

مسجد روستا رو پیدا کردیم و رفتیم داخلش. هرچند که دهیار روستا سعی کرد برامون خونه ای جور کنه که مسجد نمونیم اما از شانش خوبمون خونه ها پر بود و اجازه داد داخل مسجد بمونیم. لذا شب سوممون هم داخل روستای اشتبین به صبح رسید. ارسباران تموم شد اما برنامه ما همچنان ادامه داشت…

 

 

 

 

 

درخت گردوی تنومند از دور

 

درخت گردوی تنومند از نزدیکتر

 

باغ های اشتبین (انار)

 

روستای اشتبین

 

مسجد روستای اشتبین و محل شبمانی سوم ما

 

 

جمعه – روز چهارم – اشتبین تا تبریز

از مسجد اشتبین که زدیم بیرون، کوچه‌های روستا از بارون دیشب خیلی با طراوت شده بود. جاده آسفالته اشتبین به سمت مرز و رود ارس رو ادامه دادیم به امید هیچ زدن. اما وای نمیستادن و در نهایت ۲/۵ کیلومتر مونده به ارس بالاخره پشت یه نیسان سوار شدیم و خوشحال به مناظر نگاه میکردیم. بالاخره به ارس رسیدیم و مناظر کوه‌های ارمنستان رو هم میدیدیم. بعد مدتی هیچِ بعدی به سمت شهر سیه‌رود رو زدیم و از سیه رود به جلفا. در نهایت از جلفا با سواری های خطی خودمون رو به تبریز رسوندیم.

 

رودخانه ارس در منطقه هراس

 

 

رودخانه ارس و جاده مرزی به سمت جلفا

 

تبریز که رسیدیم، پشتیبان عزیزمون، سجاد اسدی  به استقبالمون اومد و مستقیم رفتیم استخر. بعد از ۴ روز حموم نرفتن، دوش اولیه استخر یه زندگی مجدد بهمون بخشید! در ادامه سه تایی چندتا طول استخر رو شنا کردیم و بعدش سونا و جکوزی و آب یخ و آب یخ و آب یخ. بعدش هم مستقیم رفتیم ترمینال چون احسان ساعت ۱۷ بلیط داشت. نیم ساعت قبلش جایی نشستیم و با لپتاپ من، مسیر برنامه رو با گوگل ارث پست پروسسینگ اولیه انجام دادیم. اینجا من یه نکته جدید از گوگل ارث از احسان یاد گرفتم که طی این سالها نمیدونستم.

 

 

در کل برنامه بی نظیری بود. اگر تنها برای یک کار توی زندگیم از وقت گذاشتن براش پشیمون نشده باشم همین طبیعت پیمایی خواهد بود. این برای من مصداق واقعی زندگیِ زیسته هست. میخوای طبیعت ایران (که یکی از بی نظیرترین طبیعت های دنیاست) رو ببینی؟ باید براش تلاش کنی و اراده کافی داشته باشی و توی اولویتت باشه. باید از بسیاری از قالب های زندگی شهری رها بشی و همراه و همگام با طبیعت باشی…

 

گزارش نویس: دیاکو غفاری

برای اطلاعات بیشتر در مورد برنامه های ادونچری یا ترکیبی این تورلیدر، صفحه اختصاصی دیاکو غفاری را در امین مانا ببینید.

فایل GPS این برنامه را نیز می توانید از سایت ویکی لوک طبق لینک زیر دانلود کنید.

wikiloc.com
Telegram
Instagram

برای دیدن سایر سفرنامه ها و گزارش برنامه ها هم لیست گزارش برنامه ها و سفرنامه ها را ببینید.

 

2 پاسخ

  1. این برنامه بسیار عالی با طراحی حرفه ای دیاکو غفاری دوست خوبم اجرا شد و از حضور در چنین برنامه جذابی بسیار لذت بردم. طبیعت کم نظیر ارسباران از یک طرف و مصاحبت با دیاکو از سوی دیگر این برنامه را برایم ماندگار کرد. جا داره از دیاکو بابت لطف بیش از اندازه که به من داره و در گزارش خودش هم درج کرده تشکر کنم. من صرفا یک علاقمند به طبیعت و طراحی مسیر در طبیعت هستم که در این راه بصورت تجربی تحقیق کرده ام و چیزهایی یاد گرفته ام. در واقع تصور من اینه که رابطه ما دوطرفه است و خود من بسیار از دیاکو یاد گرفته ام. شاید اطلاعات من کم باشد اما کسی را در ایران نمی شناسم که در شاخه رانینگ در کوهستان به اندازه او علم و عمل را ترکیب کرده و بطور جدی فعالیت کرده باشه. گروه آسو که نتیجه زحمات دیاکو هست شاهدی بر مدعای من هست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *