برای یافتن سفر بر اساس علایق و نیازهای خود

راهنمای سفر در ایران برای همه

ای خدا…از دست قاشق و کفش و لباس و سقف خانه

کتاب کلید تندرستی اثر محبوب مهاتما گاندی است.

نامی که زیاد شنیده ایم اما بخاطر خودمان هم که شده باید به نام اکتفا نکرده و باورهای او را بشناسیم.

بخش اول کتاب به بدن انسان، هوا، آب، غذا، ادویه ، چای و قهوه و کاکائو، مواد مخدر، افیون، توتون و براهماچاریا اختصاص دارد و  بخش دوم که در مورد درمانهای طبیعی است به خاک، آب، اکاش(آسمان)، خورشید و هوا می پردازد.

چهره ای که همه از گاندی در ذهن داریم مردی سیه چرده با لباسی ناچیز و در کمال سادگی است. اطمینان دارم اگر گاندی تحصیل کرده انگلستان نبود با این شیوه زندگی اش برچسب عقب ماندگی می خورد اما او کسی بود که زندگی اش را وقف یافتن حقیقت کرد. فارغ از اینکه همه عقاید او کاملا درست باشد یا نه از معدود رهبران جهان بود که در حقیقت جویی بخاطر پول و قدرت منحرف نشد. مردی که طرفدار عدم خشونت، گیاهخواری و ساده زیستی، عدالت و شراکت جهانی(تقویم، زبان و پول مشترک و…) بود. کتاب کلید تندرستی دست نوشته کوچک و دلچسبی است که گاندی در دوران مبارزات خود زمانی که در بازداشت بود و فراغت داشت نوشت. گاندی بعدها در بخشی از دیباچه کتاب می نویسد:  

این کتاب از همه نوشته های من شهرت بیشتری پیدا کرد. من هرگز به دلیل این قبول عام برای این کتاب پی نبردم. من آن مقاله ها را بطور اتفاقی نوشتم و به آنها زیاد اهمیت ندادم. شاید هم دلیل شهرت آن، جستجوی حقیقت از نظرگاه جدیدی است که من در مساله تندرستی داشتم، آنچه با شیوه های مرسوم پزشکان و حکیم باشی ها متفاوت بود.

داشتم بخش مربوط به اکاش(آسمان) را میخواندم. قسمتی از آن بسیار با باورهای من در مورد لزوم بازگشت انسان به ساده زیستی و تاثیرات منفی مصرف گرایی انسان در دوران تکنولوژی، هم خوانی داشت. تمدن و پیشرفتهای بزرگ با تمام ارزش هایشان برای انسان گران تمام شده اند. ما برای خوشبختی به چیزی بیش از سلامت جسم و روح نیاز نداشتیم اما امروز با انسانهایی چاق و افسرده بخصوص در کشورهای ثروتمند روبرو هستیم. تحت تاثیر کتاب قرار گرفتم و حسرت را با تمام وجودم حس کردم. آرزو کردم گامهای استوار تری در ساده زیستی و انس با طبیعت و وحدت با کائنات بردارم. در حقیقت چنین رویکردهایی که تماما بی ربط به زندگی مرتاض ها و دراویش دنیا بریده است و مستحق این همه انتقاد نیستند در منافات با رشد انسان نمی باشند و این ما هستیم که کورکورانه زندگی خود را تغییر داده ایم. می توان انس با طبیعت و ساده زیستی را بر خود حرام نکرد و هوشمندانه با تمدن و تکنولوژی پیش رفت. می توان ماشین حساب و اتومبیل را اختراع کرد اما محاسبه ذهنی و دوچرخه سواری را کنار نگذاشت. می توان سرمایه داری و مد و مصرف گرایی و تجملات و مسابقات تسلیحاتی را محدود کرد و در عوض برای محیط زیست و عدالت اجتماعی و غذایی برای همه مردم جهان و ایجاد فرصتهای برابر برای همه نژادها و جنسیتها تلاش و هزینه کرد.  

بخشی از کتاب را در اینجا می آورم:

  نخستین درس که باید فرا گرفته شود اینست که نباید بین خود و آسمان بیکران که هم بسیار نزدیک و هم خیلی دور است، حائلی قرار داد. اگر بدنهای ما بدون دخالت خانه و سقف و حتی لباس با آسمان در تماس بود، شاید از حداکثر میزان سلامت برخوردار می شدیم. این برای هر کسی ممکن نیست. اما همه می توانند و باید ارزش این گفته را دریابند و زندگی را با آن وفق دهند. در گستره ای که ما قادر به دستیابی عملی این نکته هستیم از خرسندی و آرامش فکر برخوردار خواهیم بود. این رشته اندیشه، نشانه های بسیار زیادی را از وصفی که در آن حتی بدن، حجاب جدا کننده انسان از جهان نامتناهی می شود، ارائه می دهد. پی بردن به این حقیقت بی تفاوت شدن در مورد تجزیه جسم است. بهای از دست دادن نفس، نامتناهی یافتن خویش است. بدنی که بدینگونه متوقف می شود رسانه ای برای آزادی است. انسان بدنش را، برای درک وحدت با جهان نامتناهی بکار می گیرد. در خلال کوشش خویش در می یابد که خود بخشی از مجموعه حیاتی است که او را احاطه کرده است. این موضوع باید خدمت به خلق را روش انسان قرار دهد و وسیله ای در راه خداجوئی باشد.

در بازگشت از پرواز بلند، این رشته اندیشه، فرد متفکر را وا می دارد پیرامون خویش را تا حد امکان باز نگهدارد: او خانه را از اثاثیه غیرضروری پر نخواهد کرد و از کمترین مقدار لازم لباس استفاده خواهد کرد. بسیاری از خانه ها آنچنان انباشته از انواع اثاثیه و وسایل زینتی هستند که بی آنها به خوبی می توان زندگی کرد و یک فرد ساده گذران از وجود انها احساس خفقان می کند. آنها چیزی نیستند جز پناهگاه حشرات و میکربها و گرد و خاک. اینجا در خانه ای که من تحت بازداشت هستم کاملا احساس بطالت می کنم. اثاثیه های سنگین، صندلی ها، میزها، نیمکتها، تختخوابها، آینه های متعدد مرا عصبانی می کنند. قالی های گرانقیمت پهن شده مقدار زیادی گرد و خاک را در خود جا داده و محل پرورش حشرات شده اند. یک روز قالی یکی از اتاق ها را برای گردگیری بردند. تنها کار یک مرد نبود. شش نفر در یک بعد از ظهر سرگرم این کار شدند.انها حداقل 5 کیلو گرد و خاک از آن قالی زدودند. وقتی قالی را سرجایش انداختند، از دیدن ان احساس جدیدی حاصل می شد. چنین قالی هائی را نمی توان هر روز بیرون برده و گردگیری کرد. چنین کاری هم موجب فرسودگی آنها می شود و هم پرداخت دستمزد سنگینی را ایجاب می کند. بهرحال وضع بدین منوال است. چیزی را که قصد دارم بگویم این است که خواست من برای سازگار شدن با جهان متناهی(مادی) مرا از بسیاری از مشکلات زندگی رهائی بخشیده است. این اندیشه نه تنها مرا به سادگی در انتخاب مسکن و پوشش بلکه به رعایت سادگی همه جانبه در روش زندگی سوق داده می دهد. بطور اختصار و با توجه به موضوع بحث، من برای ایجاد تماس هر چه بیشتر با اکاش اقدام کردم. در تماس بیشتر به تندرستی بیشتری نائل شدم. آنکس که تماس با جهان نامتناهی را برقرار کند، صاحب هیچ چیز نیست و در عین حال همه چیز دارد. در تحلیل نهائی انسان مالک چیزهائی است که می تواند از آنها بدرستی استفاده کند و با خود سازش دهد. اگر هر کسی این قانون را رعایت کند، برای همه جا پیدا می شود و نه خواسته ای می ماند و نه ازدحامی.

این مطلب را دنبال می کنیم که هر کسی باید به این نکته توجه کند که در فضای باز بخوابد. پوشش کافی برای محافظت فرد از هوای نامناسب، شبنم و سرما لازم است. در فصل باران یک چتر همانند سقف بدون دیوار برای جلوگیری از ریزش باران روی بدن بکار می رود. در بقیه فصلها آسمان آبی روشن از ستاره، تن پوشی خواهد بود که با گشودن چشم، جشن ستارگان را در چشم انداز گوناگون زیبا و بهشت مانند ان می توان دید. او هرگز از دیدن چنین منظره ای خسته نخواهد شد و چشمانش دچار درد و خیرگی نخواهند گشت بلکه برعکس اثر آن روی او آرامش دهنده است. نگریستن به صورتهای فلکی گوناگون و پرستاره شناور در عظمت، جشنی است برای چشمها. کسی که با ستاره ها، این شاهدان زنده اندیشه، تماس پیدا کند، به هیچ بدی و ناپاکی اجازه ورود به ذهن خود را نخواهد داد و از خواب آرامبخش و نیرو دهنده برخوردار خواهد شد.

این بخش کتاب را به راستی باور داشتم. سالهاست باور دارم و شاید علاقه وافر من به طبیعت گردی و گیاهخواری ناشی از همین موضوع است. هیجان من وقتی به اوج رسید که عکس هنرمندانه ای از یک دوست به دستم رسید که با آموزه های کتاب و احساسات من در این لحظات هم سوئی فراوانی داشت. عکس را عمیقا نگاه کردم تا ببینم چه مرا منقلب کرده است…

انسانی که همچون درختی از زمین روئیده است و رنگ در بر ندارد و سقفش آسمان است.
انسانی که تمام گِلِ وجودش از آب و خاک است و نیایشش و رشدش، هم آغوشی با درخت زندگی ست.

این عکس متعلق به عکاس هنرمند و خلاق خانم نیلوفر رضائی است.

بی درنگ قلم به دست گرفتم و آنچه آمد را به رشته تحریر درآوردم:

من از زمینم

از آسمان

از نور

در ذات بی رنگ و ریا

همرنگ آب و خاک و درخت

از جنس طبیعت

اگر گاهی…

فقط گاهی بگذارند و بگذارم…

اگر بدنهای ما بدون دخالت خانه و سقف و حتی لباس با هوا و آسمان در تماس بود…

اگر پاهای ما بدون دخالت جوراب و کفش با خاک در تماس بود…

و اگر دستان ما بدون دخالت قاشق و لیوان با غذا و آب در تماس بود…

اگر نفسهایمان عمیق تر بود…

اگر گاهی خود را رها می ساختیم در آب و سنگ رودخانه ای کم عمق…

اگر می توانستیم هر دم از برف و گِل و گُل ببوییم…

و در آغوش کشیم زمین را…

و درخت را!

و زندگی را!

شاید سلامتی روح و جسم مان بیشتر میشد.

اینها حجابهای بدن در اتصال به کائنات و طبیعت هستند.

انسان به بدن خویش برای اتصال و درک وحدت با جهان نا متناهی نیاز دارد.

و بدن ما اکنون در حصار و بند باورهای امروزین و روابط و آسوده زیستیِ کاذبِ ماست…

باری همه آزادیم

و راه روشن است…

پایان سخن

نیاز است هر چه زودتر عادات اشتباه و موروثی خود را تغییر دهیم و شاید علیرغم باورها خود هنوز هوشیاری کافی نداریم که آنها را تغییر دهیم و کتابی و شاید عکسی می تواند نقطه آغازین عادات جدید باشد. پس از آن تنها نیاز به عزم کافی و جسارت است.

چقدر مشتاقم زودتر برای خواب به جای اتاق کوچکم به زیر آسمان پر ستاره بروم. امشب هوای اصفهان بارانی ست. لحظاتی زیر باران خواهم رفت و در انتظار شبی دیگر خواهم ماند تا همچون گاندی و همچون شبهای معدودی که در سفر و کوه هستم زیر سقف رفیع آسمان پر ستاره بخوابم و نه زیر سقفهای حقیر انسانها تا شاید عادت شود و راه خود را بیابم. در عوض غذایم را با دست های شسته و پاکیزه ام بدون قاشق خوردم.فارغ از ابزاری بی روح و سخت که به ضربات گاهگاه آن به دندان هایمان عادت کرده ایم. این بار مصمم تر و با انگیزه تر از دفعات معدودی که پیش از این با دست غذا خورده بودم، لذت کافی نیز بردم. خوردن غذای امروز زمان بیشتری نیاز داشت. غذایم را بیشتر حس کردم، لمس کردم و جویدم. آرامشی که انتظارش را نداشتم بیش از غذا چشیدم و از این کار به ظاهر عجیب، آسمان به زمین نیامد.

احسان امین جواهری – آذر 1398

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *